آمنه محمدی - جنت دین

بیهوده گویی

 

تعریف بیهوده گویی : مقصود از بیهوده گویی ، به زبان آوردن سخنی است که فایده ی مجاز و مشروع دنیایی یا آخرتی ، مادّی یا معنوی و عقلایی یا شرعی نداشته باشد. سخن گفتن از آن چه برای گوینده بهره ای ندارد، بیهوده گویی است که از آن به شهوت کلام نیز تعبیر شده است؛ البته بی فایده بودن سخن برای گوینده ‍، به معنای بی ارزش بودن آن برای همگان نیست. چه بسا سخنانی که برای برخی بی فایده، و برای دیگران سودمند و مفید است؛ از این رو مفید بودن را می توان امری نسبی به شمار آورد؛ اگرچه ممکن است برخی سخنان، برای همگان بی فایده باشد.

ریشه های بیهوده گویی: کنجکاوی بیجا یا اشتیاق به دانستن چیزی که برای شخص سودی ندارد . مقصود از این عامل ، حرص به دانستن چیزهایی است که فقط سرگرم کننده ولی بی فایده اند. همچنین شدت علاقه به دیگری ‍، موجب پیدایش میل فراوان به سخن گفتن با او می شود که این می تواند انسان را به بیهوده گویی و پرگویی وادارد. وقت گذرانی یکی دیگر از ریشه های بیهوده گویی است. گاه سخن گفتن برای جای گرفتن در دل دیگران است که در این حال ، فرد با سخن گفتن می کوشد توجه دیگران را به خود جلب کند تا مردم به ارتباط با او تمایل نشان دهند.

امام علی(ع) یکی از صفات مؤمنان را دوری از سخن بی فایده برمیشمرد و از گزافه گویان اظهار شگفتی می کند: عجبت لمن یتکلم بما لا ینفعه فی دنیاه و لایکتب له اجره فی اخراه. در شگفتم از کسی که سخنی می گوید که در دنیا سودی ندارد و در آخرت اجری نخواهد داشت.

از پیامدهای زشت بیهوده گویی می توان به  تباه شدن عمر‍، حقارت در اجتماع، درخواست پوزش، زمینه سازی گناهان زبان، دوری از رحمت الهی، از دست دادن امور مفید، نابودی خرد، گمراهی، قساوت قلب، خستگی شنونده اشاره کرد.

درمان بیهوده گویی از دو راه علمی و عملی ممکن است. دقت در پیامدهای سخن بی فایده و یادآوری مستمر آنها سبب ترک این عادت ناشایست می شود. بیهوده گو باید بداند که عمر عزیزش برنمی گردد؛ پس نباید آن را صرف کار بیهوده کند. به یادآوردن ارزش والای ذکر خدا و اندیشه در مبدأ و معاد نیز او را بر ضد بیهوده گویی تشویق و تحریک می کند. سرگرم شدن به کارهای مفید و سودمند، کوششی مناسب برای ترک عادت بیهوده گویی است. پرداختن به ذکر، دعا، مسائل مفید علمی و ارشاد و تربیت، از جمله امور مفیدی است که انسان را از بیهوده گویی دور می سازد.(اخلاق الهی، جلدچهارم، ص229)


 

اخلاق و تحصیل ملکات فاضله

 

یک راه وجود دارد و آن عبارت است از : تکرار عمل صالح و مداومت بر آن. البته عملی مناسب با خوی پسندیده ای که قصد ایجاد آن را دارد. ایجاد انگیزه برای عمل توجه به فوائد آن خوی پسندیده است، چه فوائد دنیوی یا فوائد اخروی. منتهی شیوه ی قرآن توجه دادن به فوائد اخروی است. البته این شیوه با شیوه ی ادیان آسمانی سابق یکسان است. قرآن شیوه ی مخصوص به خود هم دارد و آن مبتنی بر توحید خالص است به اینکه بشر بداند ، مملوک خداست و از خود چیزی ندارد. هر چه هست ، از آن خداست.

در علم اخلاق شیوه ی ایجاد فضائل را دو تا دانسته اند: تلقین علمی و تکرار عملی.

مبنای اخلاق علمی (یونانی) جلب منفعت دنیوی و مبنای اخلاق انبیاء جلب منفعت اخروی و مبنای اخلاق قرآنی جلب رضای خداست ، عشق به خداست. عاشق خدا نه برای رضایت مردم کار می کند و نه برای نعمت و نقمت اخروی .(المیزان ذیل بقره 156)


 

عشق دنیوی در روایات

 

 عشق دنیوی عبارت از عشق به غیر خداست، طوری که در مقابل عشق الهی قرار گیرد و مانع یاد خدا شود. چنین عشقی در روایات مورد مذمت قرار گرفته است که اینک برخی از مهم‌ترین آنها در ذیل می‌آید:

* امام علی(ع) فرمود: « خلقت داراً و جعلت فیها مأدبة: مشرباً و مطمعاً و ازواجاً و خدماً و قصوراً و انهاراً و زروعاً و ثماراً ثم أرسلت داعیا یدعو إلیها . فلا الداعی أجابوا ، ولا فیما رغبت رغبوا ، ولا إلى ما شوقت إلیه اشتاقوا . أقبلوا على جیفة افتضحوا بأکلها ، واصطلحوا على حبها، ومن عشق شیئا أعشى بصره، وأمرض قلبه . فهو ینظر بعین غیر صحیحة و یسمع بغیر أذن سمیعة. قد خرقت الشهوات عقله و أماتت الدنیا قلبه و ولهت علیها نفسه و فهو عبد لها و لمن فی یده شیء منها. حیثما زالت زال الیها و حیثما أقبلت أقبل الیها. لاینزجر من الله بزاجر، و لایتعظ منه بواعظ(نهج البلاغة - خطب الامام علی علیه السلام ج 1   ص 211)؛ (خدایا) خانه‌ای را (در آخرت) آفریدی و در آن سفره‌ای پهن کردی که در آن نوشیدنی و خوردنی و همسر و خدمتکار و کاخ‌ها و جوی‌ها و کشت‌زارها و میوه‌هایی است. پس از آن پیامبری را فرستادی تا به آن دعوت کند؛ اما دعوت پیامبر را اجابت نکردند و به آنچه ترغیب کردی، رغبت پیدا نکردند و به آنچه تشویق کردی، شوق پیدا نکردند؛ بلکه به مرداری (یعنی دنیا) روی آوردند که با خوردن آن رسوا شدند و بر دوستی آن دل بسته‌اند. هرکه به چیزی (از دنیا) عاشق شود، چشمش کور می‌شود و دلش بیمار می‌گردد؛ از این رو با چشمی ناسالم می‌بیند و با گوشی ناشنوا می‌شنود. خواهش‌ها عقلش را تباه کرده و دنیا دلش را میرانده و جانش به آن بسته شده است. به همین رو برده آن و کسی است که آن را دارد. از هرجا که آن برود، او هم برود و به هرجا که آن روی بیاورد، او هم روی آورد. از هیچ بیم‌دهنده از جانب خدا بیم پیدا نمی‌کند و از هیچ پنددهند‌ه‌ای از جانب او پند نمی‌پذیرد.


از این حدیث چند نکته دانسته می‌شود:


اولاً، در صدر و ذیل« ومن عشق شیئا أعشى بصره، وأمرض قلبه » سخن از دنیاست؛ نه خدا، و بنابراین این عشق دنیوی است که آدمی چشم آدمی را کور و دلش را بیمار می‌کند، نه عشق الهی.


ثانیاً، فعل «عشق» در کنار فعل‌های دیگری چون «رغب»، «اشتاق» و «وله» و نیز کلمات «حب» و «الشهوات» به کار رفته است و این نشان می‌دهد که همه این کلمات بار معنایی مشابهی دارند و همگی برای معنای منفی دوستی دنیا به کار رفته‌اند. بنابراین اگر بنا بر این است که با استناد به این حدیث بر کلمه «عشق» به طور مطلق تاخته شود و آن کفر و زندقه تلقی گردد، چرا دیگر کلمات از چنین اتهامی مبرّا شوند؟ البته واقعیت امر آن است که ذات این واژگان خنثی هستند و صرف نظر از استمعال نه معنای منفی دارند و نه مثبت. در برخی از استعمالات معنای منفی به خود می‌گیرند و در برخی از استعمالات معنای مثبت و لذا حکمی کلی درباره آنها صادر کردن خطاست.


* مفضل بن عمر گوید که من از امام صادق درباره «عشق» پرسیدم، فرمود: قلوب خلت من ذکر الله فاذاقها الله حب غیره(علل الشرائع - الشیخ الصدوق ج 1   ص 140؛ الأمالی- الشیخ الصدوق  ص 765)؛ دل‌های وجود دارد که از یاد خدا تهی شده است؛ از این رو خدا دوستی غیر خودش را به آن دل‌ها چشانده است.


درباره این روایت چند نکته در خور ذکر است:


اولاً، در این روایت از عشقی سخن رفته است که عبارت از حب غیر خداست و در مقابل ذکر خدا قرار دارد؛ بنابراین نمی‌توان به استناد آن مطلق عشق را منفی خواند.


ثانیاً، در این روایت عشق عبارت از حبّ غیر خدا دانسته شده است و این مفید این معناست که حبّ هم به طور مطلق مثبت نیست. حبّ هم اگر به غیر خدا تعلق بگیرد، منفی است و آنان که حبّ را به طور مطلق مثبت و عشق را به طور مطلق منفی معرفی کرده‌اند، به خطا رفته‌اند.


ثالثاً، در سند این روایت افراد غالی مثل محمد بن سنان و مفضل بن عمر قرار دارند و اگر بنای بر این است که نباید برای اثبات مدعا به روایت ضعیف السند استناد شود، نباید به این روایت برای ردّ عشق استناد گردد. همین‌طور به روایت قبل که بی‌سند است.


منتها باید دانست که در نقد حدیث باید نخست بررسی دلالی(متنی) کرد. چنانچه مدلول آن با ادله معتبر مثل  قرآن و عقل و روایات معتبر موافقت داشت، نوبت به بررسی سندی نمی‌رسد. بررسی سندی در جایی لازم می‌افتد که صحت و سقم متن روایت از طریق عرضه آن بر ادله معتبر مذکور دانسته نشود.